امان از بد خوابی بچه ها
یه قصه تکراری : جونم براتون بگه که ما سر خوابیدن ایمان اینقدر مشکل داشتیم روزی که پرستش به دنیا اومد شب تو بیمارستان وقتی پرستش سه چهار ساعت خوابید من همش استرس داشتم که نکنه خدای ناکرده اتفاقی براش افتاده چون تختش هم گود بود و من بهش مشرف نبودم مامانم هم خواب بود ولی من از ترس نمیخوابیدم حتی یه بار مامانم که بیدار شد گفتم مامان ببین بچه ام هست یا نه ؟ آخه شب اول که ایمان به دنیا اومد تا خود صبح بیدار بود و شیر خورد (آغوز) اون شب خیلی اذیت شدم چون آنژوکت توی دستم بود به همین دلیل چشمم ترسیده بود خلاصه تا چند روز همه چی آروم بود من چقدر خوشحال بودم بابایی ،مامانم و اطرافیان که در جریان بد خوابی ایمان بودن همش نگ...
نویسنده :
مامان 2 بهونه قشنگ برای زندگی
2:36