پاوه شهر هزار ماسوله
بالاخره امشب طلسم شکسته شد و آپ کردم سر شب دلم لک زده بود برا یه لیوان دوغ ولی از اونجایی که من لیوان پر از دوغ که میبینم خوابم میگیره چه برسه به اینکه یه لیوان دوغ بخورم اونم دوغی که ایمان و باباش هی تعریف میکردن ولی چون به خودم قول داده بودم که امشب آپ کنم از خیر لذت های دنیوی گذشتم و الان سر حال پای نتم البته دیشب یه عالمه مطلب و عکس گذاشتم لحظه آخر دستم رفت رو موس و اشباهی پنجره رو بستم این عکسها مربوط به فروردین امسال(92) طاقبستان 16 فروردین پرستش برای اولین بار بستنی خورد طبق معمول همیشه برای خودمون بستنی گرفتیم برا پرستش چیبس لیمویی به قول خودش چیسپ لیمویی یه نمه بارون میاومد رفتیم تو ماشین بخوریم یه دفعه پرستش گفت منم بستنی میخوام ؛ ما این جوری شدیم از بس بهش اصرار کرده بودیم و نخورده بود دیگه بیخیالش شده بودیم خلاصه بستنی منو خورد البته خیلی یواش یواش و همه کاکائوش هم ریخت رو مانتو من که از قضا سفید بود ولی فدای سرش و اما شهر هزار ماسوله : لطفا ادامه مطلب رو بخونین:
شنبه 24 فروردین به همراه عمه شلر و خانواده و پسر و عروسش رفتیم پاوه البته شب رفتیم خانقاه، خدای من بهشت که میگن همین جاست پرستش خانووم مشغول پرتاب سنگ این خانووم های خوشگل پرستش و دنیا خانم(میزبان) هستن که مشغول بازی پلی 2 هستن البته چون پرستش بلد نبود دنیا خانووم یه دسته خراب داده بود دست دختر ساده ما و خودش بازی میکرد و همش پرستش رو تشویق میکرد پرستش هم طفلک فکر میکرد خودش داره بازی میکنه بچه ام کلی ذوق کرد برا خودش و ما هم که همین رو میخواستیم : بچه مون بهش خوش بگذره اسم این خوشگل خانووم یادم نیست چون دختر همسایه شون بود اینجا تا چشم کار میکرد درخت گردو بود . آقا ایمان ماجرا جوی ما هم که همش در پی اکتشافات هستن عزم رو جزم کرده بود که از این تپه بره بالا و ببینه که چه خبره و اگه باباش صداش نکرده بود از همون جا از کشور خارج میشد (پاوه شهر مرزیه) و البته شاکی هم شد : و اما عکسهای بعدی مربوط به خونه دوست خانوادگیمونه که توی خود شهر پاوه هستش و مناظری که ما از پنجره و تراس خونشون دیدیم حیرت آور بود مخصوص که خانووم خونه از روزای بارانی و برفی اونجا تعریف میکرد و دل همه مون رو آب کرد : فکرش رو بکنین هر روز صبح که از خواب پا میشی این مناظر رو از هر نقطه خونه میتونی ببینی ، من قبلا خیلی پاوه اومده بودم ولی از این زاویه تا حالا ندیده بودمش و برام حیرت آور بود : اینم یه ماشین بود که این جوری پارک شده بود و ما کلی کارشناسی کردیم که چطور از پارک در میاد البته عکسام بیشتر بود ولی کم کردن حجم و آپلودشون خیلی وقت میبره دیگه به همین ها بسنده کردم راستی پارک کردن اون ماشین رو دیدم یاد امتحان رانندگی خودم افتادم : چندین هفته با همسری تمرین کردم پارک دوبل عالی پارک کوچه عالی دور یه فرمانه دور دو فرمانه عالی حتی از پارک پشت خونمون خودم ماشین رو میاوردم اوایل پرستش گریه میگرد میگفت بابا مامان بلد نیست خودت بشین ولی الان ذوق میکنه میگه بابا مامان هم بلده رانندگی بکنه خلاصه همه چی عالی رفتم برا امتحان ، قبل از من یکی رانندگیش عالی بود ماشین رو دم در یه خونه پارک کرد و قبول شد نوبت من شد افسره گفت شما ماشین رو از پارک در بیار برو به سمت چپ من تمام مراحل اولیه رو کامل انجام دادم ولی متاسفانه نقطه ضعف من تشخیص سمت چپ و راست در حالت دنده عقبه به همین دلیل برعکس پیچیدم افسره که با تعجب نگام کرد زودی فرمان رو برعکس قبل پیچوندم و کله ماشین رفت به سمتی که آقا گفته بود حالا باید حرکت میکردم به جلو ، هرچی گاز میدادم نمیرفت افسره گفت خانووم نمیخوای دنده رو ببری یک من گوشام قرمز شد چون اشتباهام خیلی ساده و مسخره بود دنده رو زدم یک یه دفعه ماشین خاموش شد خلاصه پرونده مون رو دادن زیر بغلمون تا دفعه بعد حالا توی پارکینگ خونمون هر وقت خلوت باشه فقط تمرین دنده عقب رفتن میکنم
راستی اینم کادوی تولد پرستش بود که مامان یاسمن جون و محمدپارسا جون زحمت کشیده بودن برامون فرستاده بودن چون من دیر آپ کردم و کادوشون هم خیلی قشنگه حیفم اومد تو پست نزارم
ممنون خانوومی نوشته شده در ساعت : 3و34 دقیقه صبح