ناز مکه ناز مکه
له دور دیاره په رچه می خــاوه ت دیوانه ت کرده م به گوشه ی چاوه ت کچه کوردی نـــــــــاز مه که شیرین گیان ناز مه که بالا برز نــــاز مه که چاو ره شه ناز مه که کچه کوردی نــــــــــــــــاز مه که نــــــــــاز مه که نـــــــاز مه که گیان گیان گیان ناز مه که نه مامی هیوام بووکی کوردستان استره ی گشی سر نوتکه ی کفسان کچه کوردی نــــــــــــــــــــــــــــــاز مه که ناز مه که ناز مه که شیرین گیان ناز مه که این عکسا مربوط به عیده ؛ پرستش لباس یکی از دخترای فامیل رو تنش کرده بود اول جو گیر شدم گفتم برم خونه حتما یه دست براش میدوزم ولی بعدش دیدم دست و پا گیره و پرستش هم زود درش آورد فعلا تا یه کم بزرگتر بشه براش میدوزم مخصوصا که دختر عمه و زن دایی هاش کلی پارچه خوشگل براش آوردن مخصوص لباس کوردی .
ین پست رو چند وقته نوشتم الان ویرایش کردم و فرستادم تنبلی که شاخ و دم نداره در ضمن از دوستای گلی که نظراتشون رو تایید نکردم معذرت میخوام همه رو جواب داده بودم ولی تایید نکرده بودم چون همون لحظه شارژمون تموم شد بعدشم که من کار داشتم.. ایمان بهم گفت : مامان 12 تا نظر داری گفتم باشه بعدا جواب میدم روزا که وقت نداشتم شبام خوابم میبرد الان دیدم نظرات قبلیه که تایید نکردم امیدوارم دوستای نازنینم منو ببخشن فکر کنم دارم آلزایمر میگیرم چون این سومین سوتی توی این دو سه هفته اس خودم یادم میاد کلی میخندم اولی این بود که یه روز تنها بیرون بودم میخواستم برگردم خونه ،چندتا خیابون با خونمون فاصله داشتم جایی که بودم (چهاراه گلستان) بوتیک زیاد داره منم برای تولد ایمان میخواستم یه کادوی فانتزی بخرم پیش خودم گفتم از گلستان برمیگردم خونه شاید یه چیز خوب خریدم ، سر چهاراه رفتم تو یه بوتیک لوازم کادویی و اومدم بیرون همین طوری که داشتم فکر میکردم که کدومش بهتر بود ازچهار راه رفتم اون سمت در صورتی که باید همون سمت رو بالا میرفتم از چهار راه که رد شدم یه مغازه شیرینی فروشی معروف که فامیل هم هستن رو دیدم و پیش خودم گفتم اه این شیرینی سرا از کی تا حالا اومده این ور یه داروخانه هم بود که من پیش خودم گفتم : اه یه داروخانه دیگه هم به همون اسم اون سمته چه جالب حتما برادرن هنوز فکر میکردم دارم تو گلستان قدم میزنم که یهو رسیدم به یه دبستان معروف ، من : اه این دبستان قبلا این جا نبود ؛ اه حاشیه این خیابون که این کوچه فرعی رو نداشت (این جاهایی که میگم رو هزار بار رفتم و تو مسیرمه) خلاصه وسط راه هنگ کردم انگار اولین بار بود اون محل رو میدیدم یه کم جلوتر که رفتم دبیرستان معروف محله خودمون رو دیدم تازه فهمیدم که چیکار کردم اول زدم زیر خنده بعدش از خودم عصبانی شدم که چرا این اشتباه بزرگ رو کردم خلاصه تا خونه هی میخندیدم هی عصبانی میشدم یه کم هم ترسیدم که نکنه دارم آلزایمر میگیرم آخه سوتی دوم وقتی بود که خونه مامانم میخواستم از اینترنت یه عکس برای زنداداشم بگیرم چون یه صفحه دیگه باز بود من (نیو تب) رو زدم بعدش همین جوری موندم که الان باید چیکار کنم نگین خواهرم کنارم بود از تعجب جیغ زد گفت : چت شده چرا هنگ کردی انگار اولین باره میری توی نت حالا شما بگین این ازنشانه های آلزایمر نیست ؟ قبلا جدول زیاد حل میکردم ولی از وقتی که اینترنت اومده دیگه حل نکردم خدا به دادم برسه