خواهر دلسوز
از قدیم گفتن خواهر دلسوزه : امشب ایمان جونم یه آبی به صورتش زد همین جوری اومد جلوی تلویزیون دراز کشید یه دفعه پرستش بلند شد رفت پیش ایمان من تو دلم گفتم الان سر بالش من و بالش تو دوباره دعوا میشه طفلی ایمانم فکر کنم همین فکروکرده بود که یه دفعه دیدم پرستش با آستین لباسش صورت داداشش رو کامل خشک کرد ایمان از ته دل یه لبخند رضایتمندی زد منم داشتم ذوق مرگ میشدم بلند گفتم : قزای ام کنیشکه نازارو دلسوزه خدایا شکرت برای آرامشی که دارم . 21 آذر 91
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی