رفتی و اشک غم میرود از دیده ام ...
پدر!
اگر چه خانه ما از آینه نبود، اما خسته ترین مهربانی عالم ،
در آینه چشمان مردانه ات، کودکی هایم را بدرقه کرد تا
امروز به معنای تو برسم.
می خواهم بگویم: ببخش اگر پای درخت حیاطمان، پنهانی،
غصه هایی را خوردی که مال تو نبودند !
ببخش اگر ناخن های ضربدیده ات را ندیدم که لای درهای
بسته روزگار مانده بود.
امروز آمده ام تا به جای آویختن بر شانه تو، بوسه بر عکس
قاب گرفته ات بزنم.
سالارپدر ، آن روزها سایه ات آنقدر بزرگ بود که در
پناهش همه غم ها فراموش می شد اما امروز سایه سنگ
مزارت روی تورا پوشانده است و تمام غم های عالم قلب
مرا.
دلم میخواهد به یکبار تمام بغض تو را فریاد بزنم :
بابای خوبم
بابای مهربانم
بابای سالارم
دلتنگت هستم ...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی