پرستش پرستش ، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 13 روز سن داره

یه دختر دارم شاه نداره ... یه داداش داره تا نداره ...

خونه تکونی با پرستش

1391/12/27 1:59
2,018 بازدید
اشتراک گذاری

این پرستش خانووم من با حضور مبارکش سه ساله که به من اجازه نداده یه خونه تکونی حسابی انجام بدم به قول ضرب المثل کوردی : سالی مال سالی منال یعنی یه سال به خونه برس یه سال به بچه البته ما شدیم سه سال منال یه سال مال نیشخند خلاصه از این ور جمع میکنم از اون ور همه چی وسط اتاقه کلافه چند روز پیش کشو لباس ها رو ریخته بودم بیرون داشتم پاکسازی میکردم اومد تو اتاق چشماش یه برق شیطنتی زد مثل اینکه مچم رو گرفته  دست زد به کمر گفت: چیکار میکنی؟ گفتم دارم جمع و جور میکنم . با یه قیافه حق به جانبی گفت  تو که همه چی رو ریختی زمین کجا جمع و جور میکنی تعجب منم یه جیغ بنفش از گنده گویی هاش کشیدم و پریدم بغلش کردم و دوتایی توی لباسا هی غلطیدیم و عشقولانه از خودمون در بکردیم قلب                                                                          پرستش         اینجام بهش گفتم برو تمام عروسک هایی که مو ندارن و جدا گذاشتم بنداز تو لباس شویی پرستش هم کلی ذوق کرد که داره بهم کمک میکنه اول به خاطر ترسش از لباسشویی نذاشت روشنش کنم ولی  چون مجبور بودم و یه عالمه شستنی داشتم ( همیشه وقتی لباسشویی روشن میکردم یا با باباش میرفت توی حیاط یا وقتی هوا سرد بود توی ماشین  و یا میبردمش خونه مامانم ) اما اون روز بابایی خونه نبود خسته هم بودم که ببرمش خونه مامانم بنابراین بغلش کردم و با هم لباسشویی رو روشن کردیم اولش یه کم گریه کرد بعد رفتیم صدای آهنگ رو زیاد کردیم که صدای لباسشویی نیادخیال باطل بهتر شد هر ده دقیقه هم میگفت آخه لباسشویی با ما کاری نداره نیشخند انگار داشت به خودش تلقین میکرد ماچ                                                       پرستش           این سه تا هم تونوبت هستن چون جا نمیشدن لبخند                                                                                                              پرستش               عروسک                  عروسک      توی این هاگیر واگیر یه لباس هم برای دختر خوشگلم دوختم قرار نبود بدوزم چون براش خریده بودم ولی توی خونه تکونی یه دفعه پارچه اش رو که میتی میتی ( زن داداشمه به پرستش میگه پری پری اونم بهش میگه میتی میتی ما هم افتاده سر زبونمون ) بهم داده بود افتاد جلوی چشمم و یه مدل بهاری براش دوختم البته گردنم خیلی اذیت میکرد ولی چون با عشق میدوختم تحملش برام راحت بود ماچ  مبارکت باشه عزیزم  قلب البته دارم روی ساپورتش هم گل زرد میزنم هنوز آماده نیست                        لباس بهاری               برای ایمان عزیزم هم به اضافه خرید رخت ولباس یه تخته فرش اسپورت شیک گرفیم قرمز و مشکی و سفید.تشویق میخوام براش ست پرده و روتختی هم بدوزم البته بعید میدونم برای عید برسم کمد و کتابخونه اش رو از قهوه ای به سفید و قرمز رنگ زدم کلی اتاقش با کلاس و جدید شده بعدا عکساشو میزارم البته اگه بزاره چون زیاد با عکس گرفتن حال نمیکنه اقتضای سنه دیگه درکش میکنم قربونش برم من داره میره تو سن بلوغ منم تمام فکر و ذکرم شده این مساله که انشالا به سلامتی از این مرحله هم عبور کنیم                                        این عکس رو هم جمعه 25 - 12 گرفتم تو نو بهار بودیم                                  جمعه گردی                 فداشون بشم من  قلبقلب  ماچماچ  بعد ازچند ماه  سرما  اولین بار بود شیشه ماشین رو میزدن پایین و باد میخوردن مخصوصا پرستش کلی ذوق کرد همش میگفت باد موهامو فرفری میکنه  خنده 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

مامان شایلین
27 اسفند 91 8:35
وای عزیزممممممممممم. چقدر تو ماهی ماشاالله پرستش جونم. ذوق کردم کنار لباسشویی و در حال کمک به مامانی دیدمت. تندرست باشی عسل خانم. خیلی کارات شبیه شایلین منه. بوس بوووووووووووووووووس. دست مامانیت هم درد کنه. خسته نباشی مامان خانم


ممنونم مهربانم راست میگی منم کارای شایلین جون رو میخونم خیلی ذوق میکنم خیلی کاراشون شبیه به همه ببخشید این مدت بهتون سر نزدم مشغول خونه تکونی بودم
مامان فتانه
27 اسفند 91 13:50
سال نومي شود.زمين نفسي دوباره مي كشد.برگ ها به رنگ در مي آيند و گل ها لبخند مي زند و پرنده هاي خسته بر مي گردند و دراين رويش سبز دوباره...من...تو...ما...كجا ايستاده اييم.سهم ما چيست؟..نقش ما چيست؟...پيوند ما در دوباره شدن با كيست؟...زمين سلامت مي كنيم و ابرها درودتان باد و ...سال نو مبارك ...چون هميشه اميدوار وسال نومبارك...
مامان محمد و ساقی
27 اسفند 91 23:29
سلام عزیزم
خسته نباشی
پس یواش یواش ترسش داره کم میشه
اون همه عروسک شستی.خانم بلاسشویی خسته نباشن
چه پیراهن خوشگلی دوختی استااااااااااااد
وسایل ایمان جون مبارک باشه


ممنون دوست مهربان
مامان محمد و ساقی
27 اسفند 91 23:29
در لحظه اي که زيبا ترين ملودي ها ازآسمان جاري است به فردا گوش بسپار و دل انگيزترين موسيقي عالم را درياب ، آغاز سمفوني بهار مبارکباد http://www.niniweblog.com/upl/mohammadsaghi/13635281665.jpg
مامان دخمل
28 اسفند 91 9:05
ای خدا که این دخمل شیطون از صدای ماشین لباسشویی می ترسه، جیگرشو من بخورم با اون همه عروسکاش راستی خوش به حالتون که اینقدر هنرمندین سال نو هم پیشاپیش مبارک
یاسمین
28 اسفند 91 9:45
مامانی خسته نباشید.چه ضرب المثل جالبی. برق شیطنت از تو عکساشم پیداست،شیطون بلا به به، به این سلیقه، پرستش جون مبارکت باشه چه عکس قشنگی از خواهر و برادر گرفتی، خدا حفظشون کنه
مامان شیدا
28 اسفند 91 17:32
دو قدم مانده به خندیدن برگ یک نفس مانده به ذوق گل سرخ چشم در چشم بهاری دیگر تحفه ای یافت نکردم که کنم هدیه تان یک سبد عاطفه دارم همه ارزانی تان . . . عید نوروز پیشاپیش بر شما مبارک
مامان سویل واراز
12 فروردین 92 14:21
سلام دوست عزیزم من شما رو لینک کردم شما دومین دوست وبلاگی 92 شدید


ممنون گلم دوستی با شما باعث افتخاره
مامی کیانا
19 فروردین 92 9:47
واااای یادم رفت بگم سال نو مبارک صد سال به از این سالها ایشالا تو سال جدید شاد و سلامت باشید
از دست شما مامان شیطون چرا لباسها رو ریختی آخه این بچه ها چقدر جمع کنند ما مامانها بریزیم خوب راست میگن خسته میشند دیگه!! پیراهنی هم که دوختید خیلی زیبا شد امان از دست شما نمیشه چیزی گفت آخه به اون گردنت یخورده استراحت بده دختر
راستی از پیشنهادی که دادی گفتی روی جورابشون پاپیون بزنم ممنون همین کارو کردم


سال نو شما هم دوباره مبارک باشه . چیکار کنم خواهرجون هر کاری کردم دلم نیاومد براش لباس ندوزم در عوض لباس خودم موند برای بعد
خاله مرمر
20 فروردین 92 12:26
واااااااااااااااااااااااااای چقده عروسک پرستش من همه اون عروسکاتو میخوام
چقدم لباست خوشگل شده.
اونم میخوام


قابل شما رو نداره خاله مرمر جون