خونه تکونی با پرستش
این پرستش خانووم من با حضور مبارکش سه ساله که به من اجازه نداده یه خونه تکونی حسابی انجام بدم به قول ضرب المثل کوردی : سالی مال سالی منال یعنی یه سال به خونه برس یه سال به بچه البته ما شدیم سه سال منال یه سال مال خلاصه از این ور جمع میکنم از اون ور همه چی وسط اتاقه چند روز پیش کشو لباس ها رو ریخته بودم بیرون داشتم پاکسازی میکردم اومد تو اتاق چشماش یه برق شیطنتی زد مثل اینکه مچم رو گرفته دست زد به کمر گفت: چیکار میکنی؟ گفتم دارم جمع و جور میکنم . با یه قیافه حق به جانبی گفت تو که همه چی رو ریختی زمین کجا جمع و جور میکنی منم یه جیغ بنفش از گنده گویی هاش کشیدم و پریدم بغلش کردم و دوتایی توی لباسا هی غلطیدیم و عشقولانه از خودمون در بکردیم اینجام بهش گفتم برو تمام عروسک هایی که مو ندارن و جدا گذاشتم بنداز تو لباس شویی پرستش هم کلی ذوق کرد که داره بهم کمک میکنه اول به خاطر ترسش از لباسشویی نذاشت روشنش کنم ولی چون مجبور بودم و یه عالمه شستنی داشتم ( همیشه وقتی لباسشویی روشن میکردم یا با باباش میرفت توی حیاط یا وقتی هوا سرد بود توی ماشین و یا میبردمش خونه مامانم ) اما اون روز بابایی خونه نبود خسته هم بودم که ببرمش خونه مامانم بنابراین بغلش کردم و با هم لباسشویی رو روشن کردیم اولش یه کم گریه کرد بعد رفتیم صدای آهنگ رو زیاد کردیم که صدای لباسشویی نیاد بهتر شد هر ده دقیقه هم میگفت آخه لباسشویی با ما کاری نداره انگار داشت به خودش تلقین میکرد این سه تا هم تونوبت هستن چون جا نمیشدن توی این هاگیر واگیر یه لباس هم برای دختر خوشگلم دوختم قرار نبود بدوزم چون براش خریده بودم ولی توی خونه تکونی یه دفعه پارچه اش رو که میتی میتی ( زن داداشمه به پرستش میگه پری پری اونم بهش میگه میتی میتی ما هم افتاده سر زبونمون ) بهم داده بود افتاد جلوی چشمم و یه مدل بهاری براش دوختم البته گردنم خیلی اذیت میکرد ولی چون با عشق میدوختم تحملش برام راحت بود مبارکت باشه عزیزم البته دارم روی ساپورتش هم گل زرد میزنم هنوز آماده نیست برای ایمان عزیزم هم به اضافه خرید رخت ولباس یه تخته فرش اسپورت شیک گرفیم قرمز و مشکی و سفید. میخوام براش ست پرده و روتختی هم بدوزم البته بعید میدونم برای عید برسم کمد و کتابخونه اش رو از قهوه ای به سفید و قرمز رنگ زدم کلی اتاقش با کلاس و جدید شده بعدا عکساشو میزارم البته اگه بزاره چون زیاد با عکس گرفتن حال نمیکنه اقتضای سنه دیگه درکش میکنم قربونش برم من داره میره تو سن بلوغ منم تمام فکر و ذکرم شده این مساله که انشالا به سلامتی از این مرحله هم عبور کنیم این عکس رو هم جمعه 25 - 12 گرفتم تو نو بهار بودیم فداشون بشم من بعد ازچند ماه سرما اولین بار بود شیشه ماشین رو میزدن پایین و باد میخوردن مخصوصا پرستش کلی ذوق کرد همش میگفت باد موهامو فرفری میکنه