پرستش پرستش ، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 22 روز سن داره

یه دختر دارم شاه نداره ... یه داداش داره تا نداره ...

سالگرد ازدواج دای دای مهران و آبله مرغان بچه هام

1391/12/22 12:00
3,458 بازدید
اشتراک گذاری

روز جمعه 18 اسفند مصادف بود با اولین سالگرد ازدواج داداش کوچیکه ماچ همیشه یکی از آرزو های من و خواهرام این بود که  مهران زن بگیره و توی عروسیش  غوغا کنیم و بالاخره راضی شد و دم به تله داد و آرزوی خانواده رو برآورده کرد ولی واااااااااااااااااای که دو ماه تمام چه استرسی داشتیم مخصوصا من ودنیا میخواستیم لباسمون تک باشه نگین که کاملا خونسرد یه روز جمعه رفت کابوک و لباسشو خرید و خیالش راحت شد دنیا هم که طرح لباسش رو من دادم وچون وقت نداشتم داد خیاط  براش دوخت و علی موند و حوضش نیشخند چه شبها که تا دو و سه صبح وبگردی کردم تا ایده بگیرم برای لباسم و خدایی لباسم تک شد البته مرحله آخر دوخت ایمان یه نظر داد که وقتی اجراش کردم به خودم و پسر طراحم احسنت گفتم تشویق  میگم لباسم تک بود نقل قول  فامیله ها البته خودم هم خیلی راضی بودم چشمک لباس پرستش رو هم خودم دوختم وسنگدوزی روش رو نگین انجام داد خلاصه تا عروسی مهران تمام شد من ده کیلو کم کردم همش مثل پیرزن ها دعا میخوندم  هم خیلی خیلی خوشحال بودم و هم استرس اینکه مراسم به خوبی برگزار بشه چون خیلی شلوغ بود یه بار هم که مهران رو دیدم که کنار عروسش نشسته بود از خوشحالی زدم زیر گریه دویدم رفتم تو حیاط تعجب حالا توی این گیر و بیر با این همه کار که ریخته بود سرم  دو هفته قبل عروسی ایمان تب کرد و آبله مرغان گرفت شبش پرستش هم تب کرد و چون ایمان بد جوری تب میکنه و حالش خیلی بد میشه و موجودات خیالی میبینه که به طرفش میان استرسسوالبهش گفتیم تو اتاق ما بخوابه  ، من پرستش رو پاشویه میکردم بابایی ایمان رو ، من به پرستش دارو میدادم بابایی به ایمان خلاصه تا صبح راحت نخوابیدیم  ایمان آبله رو زد بیرون و هر روز خودش دوش میگرفتتشویق ولی پرستش خانووم گذاشتش یه شب مونده به حنابندان آبله شو زد بیرون متفکر اون شب با وجود سردی هوا مجبور شدم دو بار بردمش زیر دوش قربونش برم خودش میگفت مامان آله مرکان گرفتم قلب خلاصه روز عروسی همه از دیدن صورت پرستش تعجب میکردن یکی از استرس هام هم این بود که خودم تا حالا آبله مرغان نگرفتم و میترسیدم روز عروسی با صورت آبله ای برم تومردم کلافه از همین جاهم تشکر ویژه ای داشته باشم از نگین خواهر گلم که مثل مامان دوم پرستشه و روز عروسی مهران تمام مدت پرستش پیشش بود چون همش گریه میکرد و بی قرار بود و منم زیاد وقت نمیکردم بهش برسم البته بانگین آرام تر بود ولی طفلک نگین دوم عید از پرستش آبله مرغان رو گرفت ناراحت خلاصه از اون روزا حرف زیاده ... مهم اینه که همه چی به خوبی برگزار شد                                                                                                                      پرستش                         قربون اون قیافه حال ندارش بشم  اولین بار بود که حالی میشد عروسی رفتن چه جوریه با اون حالش یه کم رقصید ولی خیلی سردش بود و مجبور شدیم لباس زیاد براش بپوشیم و قید کلاس ملاس رو زدیم                                                                     اینم ایمان گلم که برای اولین بار توی عروسی داییش رقص کردی یاد گرفت قلبماچ                                           ایمان                      انشاا... که همه جوون ها خوشبخت و عاقبت بخیر بشن بخصوص مهران عزیزم و خانومش که پرستش خیلی دوستش داره و بهش میگه گلی گلی  ماچ                                                                                                                                                           حنابندان

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (19)

مامان هستی
21 اسفند 91 3:03
ان شاالله عروسی جفتشون.
ایمان جون هم بیاد تو عروسی خواهرش کردی برقصه...


مرسی گلم انشاا... عروسی دخترای گلت
مامی کیانا
21 اسفند 91 9:46
اول اینکه سالگرد ازدواج این دو مرغ عشق رو تبریک بگید بهشون از طرف من ایشالا خوشبخت و سپید بخت باشند
بعد اینکه عجب ماجرایی داشت این عروسی شما همیشه وقتی آدم انتظارشو نداره پیش میاد خدا به خیر کرد خودتون آبله نگرفتید


ممنون عزیزم از لطفت و دعای قشنگت نمی دونم حکمتش چی بود ولی هر چی بود با ترس و دلهره زیاد به خیر گذشت کیانای عزیز رو ببوس
فهیمه مامی مهتا
21 اسفند 91 13:04
الهیییی چه بد که بچه ها مریض بودن اینقدر از لباس خودت تعریف کردی که دلمون آب شد خوب یه عکس هم از لباست میگذاشتی دیگه ....


برای خودم و اطرافیان که خیلی جالب بود البته سلیقه ها فرق میکنه شاید شما ببینی خوشتون نیاد مهتا جون رو ببوس
مامان دخمل
21 اسفند 91 15:02
ایشالا عروسی ایمان جون و پرستش خانوم
فدای اون قیافه مظلوم و مریضش که حتی تو اون حالت هم خوشگلیش تکه
خوش به حالتون که اینقدر هنرمندین
سالگرد ازدواج آقا مهران هم مبارک


فدای شما که این همه با محبتی گلم


fariba
21 اسفند 91 20:35
چه عروسی پرماجرایی شد.بیچاره بچه ها...ایشالا همیشه شادوسالم باشید


ممنون عزیزم شما هم همچنین گلپسرت رو ببوس
محمد
21 اسفند 91 23:10
سلام
انشالا هميشه به شادي
كوچولوهاتون هم زودي حالشون خون بشه
عكس ايمان جون وپرستش رو وارد البوم كردم
منتظر عكس هاي بعديتون هستم
من رو لينك كنيد ممنون ميشم



ممنونم زحمت افتادین ولی نمیدونم چرا وبت مشکل داره
سانیا
22 اسفند 91 2:36
سلام وب جالبی دارین . همگی سلامت باشین. 1 مقدار از لباس ها تو عکس پیدا بود خیلی خوشگلن. منم میخوام از این لباسها


ممنون محبت داری دیگه شرمنده همون یه ذره رو هم ناپرهیزی کردم گذاشتم امیدوارم دردسر نشه
زری مامان مهدیار
22 اسفند 91 8:40
ایشالا که همیشه از خاطرات شاد و روزای خوب بنویسی
داداش گلتون هم ایشالا خوشبخت باشن همیشه


ممنون گلم انشاا... عروسی شازده پسر شما
یاسمین
23 اسفند 91 10:54
سالگرد ازدواجشون مبارکمعمولاً عرسی خواهر و برادر، هیجان انگیز و پر ماجراست.چقد ادم حرصش میگیره اینجور موقعها بچه ها مریض بشن
ولی خوبه که به خوبی و خوشی همه چی تموم شد
ایشاله عروسی 2 بهونه قشنگت


ممنون به خوشی شما خوش گذشت جاتون خالی انشالا عروسی دختر گلت
یاسمین
23 اسفند 91 10:57
راستی لباستون هم زیباست
پرستش جون فدای صورت قشنگت که با آبله مرغون هم از قشنگیش کم نشده


ممنون گلم که به چشم محبت میبینی
مامان آیلین
23 اسفند 91 15:20
سلام. امیدوارم خوشبخت بشن. همیشه به خوشی. سلامت باشید


ممنون عزیزم انشالا عروسی دختر گل شما
مامان محمد و ساقی
23 اسفند 91 19:32
سلام عزیزم
از این که این همه به من لطف داری ممنونتم.وقت نشد پستت رو بخونم.میام سرفرصت.فقط اینو بگم خدا این پسر گلت رو برات حفظ کنه.بدجوری به دلم نشست.تو تیپ پسرم محمد.
چون عجله رمز داشتی برو خصوصی رمز رو گذاشتم


ممنون گلم لطف داری خدا آقا محمد گل و ساقی عزیز رو برات نگهداره انشالا
مامان روژِینا
24 اسفند 91 0:40
ای جانم چه بد موقع آله مرکان گرفتن همیشه همینه ها وقتی ادم برای یه روز خاص و یه کار خاص برنامه ریزی می کنه آخرش اینطوری می شه ولی بازم خدا رو شکر که تو مراسم حالشون خوب بود منم از صمیم قلبم برای آقا مهران و خانومشون آرزوی خوشبختی می کنم


دیدی تو رو خدا روز اول اینقدر حرص خوردم که نگو
ممنون عزیزم انشاا... یه روز عروسی روژینا جون
مامان یاسمن و محمد پارسا
24 اسفند 91 17:14
سالگرد ازدواج برادرتون مبارک ایشالاه همیشه به شادی و عروسی عزیزم


ممنون عزیزم انشاا... عروسی دسته گلهای شما
مامان باران
25 اسفند 91 9:53
مبارک باشه . انشاالله عروسی دختر و پسر گلتون .. همیشه به شادی و عروسی


ممنون عزیزم جای شما خالی ، انشاالله عروسی باران جان
محمد جواد
25 اسفند 91 23:40
سلام
وبم چه مشكلي داره


فقط قسمت بالای وب رو نشون میده و پایین نمیاد
محمد جواد
27 اسفند 91 0:29
سلام
اره دورسته كوچولو هاتون برا من خيلي خوش شانسي اورده
من با چند تا برنامه امتحان كردم وبم دورسته
تا حالا كسي از اين مشكل نگفته در مورد وبلاگم
من حدث ميزنم مشكل از برنامه شما باشه اقا ايمان


انشالا که همیشه درهای خوشی به رو تون باز باشه . دوباره امتحان میکنیم
مامان محمد و ساقی
27 اسفند 91 23:32
سلام وای عجب شانسی داشتی.آبله مرغون موقع عروسیخدا رو شکر که به خیری گذشت خیلی باحال مینویسی و با انرژی
مامانی روژینا
19 فروردین 92 17:53
مامانی یه عکس از این لباس خوشگل بزار دلمون اب شد که


میترسم بزارم همه بگن این بود لباست؟