تعطیلات بهمن ، دیدار عمه ؛ خرید عید
این پست رو با تاخیر گذاشتم به دلایل قبلی : پنج شنبه19 بهمن ساعت 7 صبح از کرمانشاه زدیم بیرون به همراه عمه شلر و بچه هاش و عروس. پرستش خانووم خواب بود همون جوری با پتو گذاشتمش توی ماشین یه لحظه چشماشو باز کرد گفتم بخواب عزیزم داریم میریم خونه عمه شیرین اونم لبخندی زد و خوابید تا همدان خواب بود این دفعه بهتر بود هم 3ساعت خوابید هم این بار میدونست که راهمون طولانیه کمتر نق زد یه فرش هم انداخته بودم کف ماشین که دیگه خیال راحت بدون کفش و جوراب می نشست کف ماشین ومنم دیگه حرص نمیخوردم اینجا گردنه اسد آباده پر از برف بود البته باد تندی میاومد ولی برف یا باران نبود و جاده امن امن بود چون مهران ( داداش کوچیکه ام )به گردنه که رسیدیم زنگ زد گفت کرمانشاه هوا بد شده نگران گردنه بودیم گفتم خیالت راحت هوا عالیه اینجا پرستش خانووم و فرشته یه چیز جالب که من وایمان کلی بهش خندیدیم موهای پرستش بود که چون تمیز بود بار الکتریکی ماشین از روی سرش بلندش کرده بود و توی هوا بود در واقع سیخ شده بود خانووم نق زدن هاش مال منه رقصیدن و بزله گویی هاش مال دیگرانه وقتی نزدیک تهران شدیم توی پمپ بنزین بچه های عمه شلر گفتن پرستش میای پیش ما اونم سریع کفش پوشید و رفت تو ماشین آرش وقتی هم که راه افتادیم از کنارمون که رد میشدن صدای آهنگشون رو زده بودن بالا و همگی دست میزدن و پرستش هم ریمکس میزد خلاصه ماشینشون تو هوا میرفت منم که توماشین خودمون هم خوشحال بودم از خوشحالی پرستش هم دوست داشتم پیش خودم باشه همش چشمم به ماشین آرش بود اصلا نخوابیدم خلاصه دو و نیم بعدازظهر سر سفره بودیم و جای همتون خالی قورمه سبزی معروف عمه شیرین رو نوش جان کردیم بعدازظهرهم از اون جایی که من عاشق خرید هستم و وقت زیادی هم نداشیتم بدون استراحت زدیم بیرون اولین مقصد گیشا و بازار نصر بود چون بهمون نزدیک بود مسیر برگشت هم سری به سمرقند زدیم روز بعد هم رفتیم کوچه پشتی بعدش یه جمعه بازار سر راهمون بود اونجام رفتیم بعد از ظهر از اونجایی که من و بابایی از هفت حوض کلی خاطره داریم و جمعه ها هم بازه پیشنهاد دادیم که بریم هفت حوض و البته ایمان و آرین چون حوصله خرید نداشتن دم تیراژه پیاده شون کردیم که برن سرزمین عجایب تا شب اونجا باشن خودمون هم سر راه دم مرکز خرید گلدیس یه دفعه تصمیمون عوض شد و به جای هفت حوض رفتیم گلدیس چون من تا حالا گلدیس نرفته بودم چشمتون روز بد نبینه عمه شیرین و کژال توماشین عمومرادی بودن به سلامتی پیاده شدن عمه شلر و نادیا با ما بودن پیاده شدن من که خواستم پیاده بشم پلیس مثل اجل اومد خواست شماره ماشین رو بنویسه بابایی فکر کرد من هنوز تو ماشینم در صورتی که یه پام رو زمین بود بدنم هم تو هوا کمر پرستش رو هم گرفته بودم که پیاده بشم که بابایی حرکت کرد و پای من بیچاره موند زیر چرخ و جیغم رفت هوا بابایی ترمز کرد که پامو جمع کنم دیدم پاشنه پوتینم گیر کرده زیر چرخ دنده عقب گرفت و رفت جلوتر منم پیاده شدم خوشبختانه پام طوریش نشد ولی لب و انگشتم درد میکرد و پاشنه پوتینم در اومد شانس آوردم که توی ماشین کفش اسپرت مخصوص پیاده روی داشتم هر چند که زیر پالتو . با ساپورت خیلی ضایع بود واقعا به خیر گذشت خلاصه اینکه پرستش خانووم هر ویترین خوشگلی که میدید فکر میکرد خونه خاله شه میرفت تو مستقیم دست میبرد تو ویترین و میگفت اینا رو میخوام طفلی دخترم از بس گذاشتیمش خونه مامانم و خودمون رفتم خیابان هنوز آداب خرید رو بلد نیست ایمان جونم هم که قرار بود اونجا از هم عکس بگیرن از بس غرق بازی بودن یادشون رفته بود ادامه دارد ...