پرستش پرستش ، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 22 روز سن داره

یه دختر دارم شاه نداره ... یه داداش داره تا نداره ...

ترس از همه چی

1391/10/20 15:37
2,355 بازدید
اشتراک گذاری

نمیدونم چرا پرستش چندوقته بی خودی از همه چی میترسه مثل رعد و برق - باران - لباسشویی - جاروبرقی - برف پاکن ماشین - صدای قند یا بادام وگردو شکستن طبقه بالایی ها و ...  تعجب                      قبلا که 7یا 8ماهش بود تفریحش شده بود اینکه لباسشویی روشن باشه و بره جلوش بشینه و تا آخر نیگا کنه بعد که رفت تو یکسالگی  از لباسشویی جاروبرقی و سشوار میترسید  که طبیعی بود و یه مدت بعد خوب شد و ترسش ریخت حالا دوباره شروع شده اما افراطی گریهطوری که گریه میکرد و میگفت :وقتی من رفتم خونه خاله نگین شما روشنش کنین کلافهمنم هی حرص میخوردم چون هرروز که نمیشد بره خونه خاله خیال باطل خلاصه اینکه بابایی هرطوری بودتشویق با جارو برقی آشتیش  دادبغل ولی از اون ور بوم افتاد الان تاجارو رو میارم میچسپه به دسته جارو و میگه منم کمک میکنم   قهقهه و هر دفعه که دسته جارو عقب جلو میره پرستش هم باهاش عقب جلو میرهاوه                  ترس از جارو برقی  بابایی        جارو برقی        در ضمن از صدای  سوت شبگرد تو کوچه که ما به زبان محلی بهش میگیم( آتاس) هم شدیدا میترسید منم رفتم تو اسباب بازی هاش یه سوت پیدا کردم شبا هر وقت آتاس صداش میاومد منم با صدای سوت اون سوت میزدم تا پرستش بخنده و فکر کنه بازیه و ترسش بریزه استرس حالا این وسط همسایه ها چی کشیدن؟  کلافه                                                 از صدای آبگرم کن خونه آرش (پسر عمه ) میترسید و کلافه مون کرد تا برگشتیم حتی بابایی بردش توی آشپزخونه که آبگرم کن رو نشونش بده ولی چشماشو بسته بود باز نمیکرد                          ترس از آبگرم کن              شب یلدا دو سال شیش ماهگی                                        امروز هم که مجبور بودم لباسشویی روشن کنم چقدر براش داستان تعریف کردم که لباسشویی مهربونه میخواد لباسهای مارو بشوره  .- میخواد پتویی رو که پرستش خانوم بهش رژلب مالیده  رو بشوره و... ده دقیقه اول همش گریه کرد و چار چنگوولی چسپیده بود بهم تازه ما تو اتاق بودیم و صداش خیلی کم بود ولی چون حساس شده بود صداش رو میشنید مخصوصا که یه شب ساعت لباسشویی رو گذاشتم رو پنج ونیم صبح منتظر .تا لباسشویی روشن شد پرستش جیغ کشید نزدیک بود سکته کنم چون کنار من خوابیده بود دهنش توی گوشم بودکلافه چقدر منو بابایی آواز و لالایی خوندیم تا لباسشویی کارش تموم شدوقت تمامخلاصه این قدر از مهربونی لباسشویی گفتم و گفتم که وقتی لباسشویی خاموش شد تازه گریه میکرد که چرا خاموش شده الان دیگه لباسامون کثیف میمونهکلافهقهقهه          عصبانی                          اینجا چشماشو بسته که صدای لباسشویی رو نشنوهقهقهه                                                                                                        پی نوشت :  البته ریشه این ترس ها بنده سراپا تقصیرمناراحت  چون پرستش برای بابایی اعتراف کرد   که جارو برقی دست مامان رو خورد (چون من همیشه مکش جارو رو با کف دستم امتحان میکردم ) .خجالت     در مورد برف پاکن ماشین هم یه شب داشتیم  میرفتیم مهمانی باران خییییلی شدیدی میبارید جاده هم بد بود و هم کاملا تاریک و تو همون جاده هم قبلا تصادف بدی کرده بودیمبازنده یهو تو این گیر و بیر برف پاکن ماشین که تند تند کار میکرد در رفت و ما دیگه  هیچ جایی رو نمیدیدیم و من همش جیغ میکشیدم استرسو هی از برف پاکنه بد میگفتم نگو خانوم خانوما همه رو تو ذهنش ضبط کرده حالا هروقت باران میاد و ما تو ماشین باشیم و برف پاکن روشن باشه همش گریه میکنه و چشماشو محکم میبنده اوه                                                                                                                               اضافه شود : از آتلیه - آرایشگاه - عمو بابک(خیلی هم مهربونه و با بچه ها هم خیلی جوره) - لاک پشت کامواییش که خیلی هم ملوسه- ماشین ظرفشویی مامان اینا و... هم میترسهآختعجب                             19-دی 91 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (18)

شقایق کوچولوو
20 دی 91 3:47
عالی بود
واقعا دستت درد نکنه
ب ما هم سر بزن



ممنون از حضور گرمت دختر گلت رو ببوس
یــآســَمــَن
20 دی 91 8:32
ای جونم
چقدر با نمکه
خدا حفظش کنه
سوت و جیغ نصف شب خیلی با حال بود


با حاااال بود ؟ هنوزم گوشم داره زنگ میزنه


ممنون از حضورت
مامان یاسمن ومحمد پارسا
20 دی 91 9:20
عزیزم خصوصی داری


ممنون از اعتمادت عزیزم
خاله نـگیــن
20 دی 91 12:35






ممنونم مامان دوم پرستش
یاسمین
20 دی 91 17:34
وای، اون عکسی که داره گریه میکنه چقد ناراحت کنندست
شاید کسی با صدای بلند ترسوندتش که حالا از صداها میترسه
ولی کار بابایش و شما قابل تحسینه،چون با کاراتون بهش نشون دادید جارو برقی یا سوت ترس نداره.
ایشاله به مرور زمان ترسش می ریزه، نگران نباش مامانی
ای جونم،چه طوری چشماشو بسته


فکر کنم به خودم رفته و رفتار خودم رو دیده
زری مامان مهدیار
20 دی 91 23:53
عزیزمممممممم
چه خوب که ریشه ی ترسش رو پیدا کردی
مامانی مهربون سعی کن ایشالا هر چه زودتر این ترس ها رو از بین ببری که ایشالا براش بعداً دردسر و مشکل ایجاد نکنه
من توی کودکی یه دوست داشتم که وقتی مامانم من رو پیشش می ذاشت ما رو می ترسوند
باورت نمی شه که هنوز که هنوزه من از خیلی چیزا در حد افراط می ترسم و این واقعاً بده برای یه مامان


بله متاسفانه منم تجربه شو داشتم هنوزم صدای اون طرف تو گوشمه
زری مامان مهدیار
20 دی 91 23:54
پرستش جووووووووون از هیچی نترس عزیز دلم
تا وقتی مامان و بابای به این ماهی داری در امنیت و آرامش باش خوشگلممممممممممم


ممنونم عزیزم روزی چند بار اینو براش یادآوری میکنم ولی باور نمیکنه
فهیمه مامی مهتا
21 دی 91 9:01
عزیییییییز دلم. این ترسها مقطعی هستش کار خوبی کردی که ریشه ترسش روپیدا کردی باید باهاش مدارا کنی تا زودتر باهاشون کنار بیاد .


آره راست میگی فقط باید مدارا کنم ولی سخته کارای روزانه ام به هم ریخته
خاله مرمر
21 دی 91 17:16
واااااای اولش واقعا از اینهمه ترس پرستش شوکه شده بودم. خوبه که حالا با ماشین لباسشویی و جارو آشتی کرده. ولی خب مامان جان شما هر چی میکشی از دست خودته
البته شمام گناه داریا. آدم نمیدونه جلو این بچه ها چی بگه که بعدا به ضررش تمام نشه


آره واقعا" گناه دارم چون هرروز باید داستان لباسشویی و جارو برقی مهربون رو تعریف کنم
مامان محمد و ساقی
22 دی 91 15:13
وقتی داشتم این پست رو میخوندم کلی خندیدم
چون خودم وقتی کوچیک بودم از هر چی که میترسیدم چشامو مس یستم و حالا حالا ها باز نمیکردم.خوب میشه نگران نباش.
ساقی هم از چیزهایی میترسید و خوب شد.


ممنون از راهنماییت عزیزم داریم مدارا میکنیم تا خوب بشه
یاسمین
23 دی 91 13:08
در ادامه پی نوشت باید عرض کنم،بچه ها همیشه حواسشون به رفتار ها بخصوص رفتار مادر هست،پس مامانی مواظب باش.
چه صحنهء وحشتناکی،طفلک پرستش


واقعا دیگه باید وقتی میخوام حرفی بزنم اول تحلیلش کنم به قول شاعر یادم باشد حرفی نزنم به کسی بر بخورد
مهتاب
24 دی 91 9:39
مامانی دخترمن توی این سن همین طوری شده بود واین ترس اشتباه خودم بود برای اینکه کمکم کردن یا بگیره گفتم اسباب بازیهاتو رو جمع نکنی جارو برقی میخورتشون غافل بود یک ترس توی وجودش جایگزین کردم . بعد مدتی طول کشید که این ترس از بین بره. چیزی که به من کمک کرد خرید یک جارو برقی کوچلو بود . هروقت میخواستم جارو کنم اونم تشویق میکردم با من جارو بازی کنه .خیلی تاثیر خوبی داشت


پیشنهاد خوبیه منم براش میگیرم هرچند که خودش لباسشویی داره ولی از لباسشویی من میترسه
مامان امیر علی پسر اژدها سوار
25 دی 91 10:03
ای جانم آخه دخمل به این خانمی چرا میترسی عزیزم
مامان امیر علی پسر اژدها سوار
25 دی 91 10:04
ای جانم دخمل به این خانمی چرا میترسی عزیز دلم؟؟؟


چی بگم والا خانومی ؟




ممنون از حضورت
مامان فتانه
25 دی 91 16:31
وای گناه داره...اخییی گناهیییی...یک کاری کنین ترسش بریزه


چی بگم والا هر نوع دلقک بازی در میاریم تا از سرش بیافته


عسل
27 دی 91 11:49
سلام نی نی نازی داری من تازه با وبت آشنا شدم از آتاس گفتنت حدس زدم کرد باشی منم سنقریم .دخملت نازه از طرفم ببوسش



بله کرد هستم و برای کلمه آتاس هم سرچ کردم فکر کنم فقط توی کردها آتاس هست آدرس وب نزاشتی؟
مامان کوثری
30 دی 91 22:01
آخی نازی چجورم داره گریه میکنه آخه مامانی چرا با این کاراتون میترسونید البته خودم هم کم از شما نمیارم


چه میدونستم پرستش خانوم اینقدر حساسه




دختر نازت رو ببوس
مریم
24 اسفند 91 15:35
چهنازند به من هم سر بزن


عزیزم آدرس وب رو یه بار دیگه برام بزار