پرستش پرستش ، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 18 روز سن داره

یه دختر دارم شاه نداره ... یه داداش داره تا نداره ...

آغاز سال تحصیلی 92-93

1392/7/1 12:25
2,410 بازدید
اشتراک گذاری

 

 

حلول ماه مهر
ماه اتمام خوابهای رویایی
شب بیداری های طولانی
بخور بخواب و بیکاری
گشت و گزار و مهمانی
بر شما دوستان عزیزتر از جان ، تبریک و تسلیت باد … (اونایی که تا لنگ ظهر می خوابیدن درک میکنن)

ایمان                 امروز اول مهر آقا ایمان با ذوق و شوق راهی مدرسه شد امسال سال سوم راهنمایی میخونه امیدوارم امسال هم مثل همیشه سربلندو موفق باشه  قربون اون قد و بالش برم من قلبماچبغل                                                                                                                                                   طبق قرار قبلی باید من بیدار میشدم و راهیش میکردم چون از وقتی پرستش به دنیا اومده کارای مدرسه ایمان افتاده گردن بابایی مخصوصا آماده کردن صبحانه (همیشه ساعت 6ونیم صبح پرستش در حال شیر خوردن بود ) سال گذشته که پروسه شیر خوردن پرستش تمام شده بود بابایی بازم بهم آوانس داد و خودش ایمان رو راهی میکرد اما امسال از چند هفته قبل تهدید و ترغیب شروع  شد که : من گناه دارم ... و خدا خوشش نمیاد و چرا من باید 6ونیم بیدار بشم و ...  ،خلاصه من عزمم رو جزم کردم که امروز صبح 6و نیم بیدار بشم ، از ساعت 5 صبح توی خواب استرسم شروع شد و از بس خوابهای عجیب و غریب دیدم و تو خواب وول خوردم و هی بیدار شدم رفتم تو آشپزخونه آب خوردم هی بیدار شدم ساعت رو نیگا کردم آخرش 6 صبح همسری عطایش را به لقایش بخشید و با حالت نیمه عصبانی از خواب بیدار شد و گفت عزیزم بگیر بخواب دیوانه ام کردی از بس اومدی و رفتی خودم ایمان رو راهی میکنم  من : نیشخندچشمکمژه همسری : کلافهخمیازه البته من مثل یه زن خوب و یه خانم خونه دار ساعت 6 کتری رو روشن کردم تشویقتشویقزبان و موقع رفتن ایمان یه عکس ازش گرفتم و رفتم پریدم تو جام و خوابیدم تا 9 صبح نیشخند




دلم واسه اولین روزای مهر تنگ شده که وقتی تنها یه گوشه حیاط مدرسه وایستادی ، یه نفر میومد و بهت میگفت : با من دوست میشی ؟؟؟
                                                                                                                                                                                                                                                                یادتون میاد ؟، پاکن های جوهری که یه طرفش قرمز بود یه طرفش آبی ، بعد با طرف آبیش می خواستیم که خودکارو پاک کنیم همیشه آخرش یا کاغذ رو پاره می کرد یا سیاه و کثیف می شد …
.
.
 یادتون میاد ، وقتی مشق مینوشتیم پاک کن رو تو دستمون نگه میداشتیم بعد عرق میکرد ، بعد که میخواستیم پاک کنیم چرب و سیاه میشد و جاش میموند ، دیگه هر کار میکردیم نمیرفت ، آخر سر مجبور میشدیم سر پاک کن آب دهن بمالیم بعد تا میخواستیم خوشحال بشیم که تمیز شد میدیدیم دفترمون رو سوراخ کرده !
.
.

.
.
یادتون میاد ، سر صف پاهامونو ۱۸۰ درجه باز می کردیم تا واسه رفیق فابریکمون جا بگیریم !
.
.

.
.

.
.
یادش بخیر تو کلاس وقتی درس تموم میشد و وقت اضافه میآوردیم ، تا زنگ بخوره این بازی رو میکردیم که یکی از کلاس میرفت بیرون بعد بچه های تو کلاس یک چیزی رو انتخاب میکردند ، اونکه وارد میشد هرچقدر که به اون چیز نزدیک تر میشد ، محکمتر رو میز میکوبیدیم …
.
.
یادش بخیر دبستان که بودیم هرچی میپرسیدن و میموندیم توش ، میگفتیم ما تا سر اینجا خوندیم !
.
.

.
.
یادش بخیر تو دبستان سر کلاس وقتی گچ تموم میشد ، خدا خدا میکردیم معلم به ما بگه بریم از دفتر گچ بیاریم …

.
.
یادش بخیر خط فاصله هایی که بین کلمه هامون میذاشتیم یا با مداد قرمز بود یا وقتی خیلی میخواستیم خاص باشه ستاره می کشیدیم …
.
.
یادتون میاد ؟؟؟
نوک مداد قرمزای سوسمار نشانو که زبون میزدی خوش رنگ تر میشد …
.
.
تو مدرسه  آرزومون این بود که وقتی از دوستمون که یه کلاس دیگه بود می پرسیدیم درستون کجاست اونا یه درس از ما عقب تر باشن …
.
.
وقتی سر کلاس حوصله درس رو نداشتیم ، الکی مداد رو بهانه میکردیم بلند میشدیم میرفتیم گوشه کلاس دم سطل آشغال بتراشیم …
.

 

یادمه یکی از پر استرس ترین لحظات دوران ابتدایی وقتی بود که دیکته تموم میشد و مبصر دفترا رو جم میکرد میذاشت رو میز معلم ؛ هی حواسمون به دفترمون بود ببینیم کی نوبت صحیح کردن دیکته ما میشه ، نوبتمون که میشد همش چشممون به خودکار معلم بود ببینیم غلط داریم یا نه … قلبمونم تند تند میزد !!!      

یادش بخیر

پسندها (1)

نظرات (25)

مامان پارسا
1 مهر 92 13:59
بدجوري دلم براي گذشته تنگيده واقعاً يادش بخير من اين روزها خيلي دلم ميخواست دانش آموز ابتدايي باشم برم لوازم التحرير خريد كنم و بعد بيام تو خونه با شور و شوق روزي 100 بار نگاشون كنم دلم ميخواست امروز صبح اولين روز مدرسم باشه و .... الان اداره هستم كم مونده بزنم زير آواز و ياد ايامي رو بخونم پس ادامه ندم بهتره


راست میگی منم بعضی وقتا دلم هوای مدرسه و دوستام رو میکنه بعدش بغض میکنم و میگم ول کن بابا الان رو بچسب
عمه ی آتنا
1 مهر 92 18:20
سالی باشه پر از موفقیت واسه آقا ایمانه گل خوبه ساعتهارو عقب کشیدن یه ذره تنبلیمون کم شده تازه


عزیزم زمان رو هم متوقف کنن من به کارام نمی رسم نمیونم چرا
مامان دو گل
1 مهر 92 23:53
ایشالا که سال تحصیلی پر از موفقیتی داشته باشه آقا ایمان
روی ماه پرستش خانمی رو هم از طرف من ببوس
شاد باشید


ممنون عزیزم
مامان سويل و اراز
2 مهر 92 0:29
یادش بخیر، پشت دفترای قدمی مدرسه؛ آدمک چارخونه روی تخته سایه: "تعلیم و تعلم عبادت است" همیشه تو مدرسه عادت داشتم همکلاسی هامو بشمرم تا ببینم کدوم پاراگراف برای خوندن به من میفته
مامی یلدا و سروش
2 مهر 92 1:51
باز پاییز است، اندکی از مهر پیداست
حتی در این دوران بی مهری باز هم پاییز زیباست
مهرت قشنگ ٬ پاییزت مبارک . . .


مامی یلدا و سروش
2 مهر 92 1:52
وای چه با مزه نوشتی آقای همسر منو یاد بابام انداخت اونم طفلی همین بود. البته نه اینکه مامانم بیدار نباشه نه ولی بابا جونم به خاطر نظامی بودنش همیشه سحر خیز بود
❤دو نیمه قلبم❤
2 مهر 92 20:24
آغاز سال تحصیلی ایمان جان مبارک باشه
لنگ ظهر رو خوب اومدی
یعنی تمام تلاشتو کردی
چه خاطراتی هم نوشتی


❤دو نیمه قلبم❤
2 مهر 92 20:27
حالا شاگرد زرنگ بودی؟؟؟


بچه ها نخونن : اصـــــــــــــــلا درس خون نبودم
مامان شایلین جون
3 مهر 92 10:56
عزیزم ایشالا به سلامتی. ایشالا روزی دکترا گرفتنشو جشن بگیری.با خوندن اون خاطره ها خیلی دلم هوایی شد. یادش بخیر واقعا. پرستش گلمو ببوس مامانی
مامي كيانا
4 مهر 92 11:47
اي جان ايمان ايشالا راهي دانشگاهش كني موفق باشه واي از خاطرات دهه شصتي ها گفتي و ما رو بردي به گذشته ها همه چيزهايي كه يادآوري كردي يادش بخير من يادم مياد يه موقع هايي وقتي زنگ آخر وقت زياد مياورديم يواشكي مشق هاي فردام رو مينوشتم و چندباري هم به خاطر اينكار جريمه شدم
مامان روژینا
4 مهر 92 23:50
کلی از دستت خندیدم حالا خدا رو شکر همسری بلند شد و هکماری کرد وگرنه ایمان جون از همون روز اول دیر می رسید ایمان جون اولین روز سال تحصیلی جدید مباااااااااارک
مامی مهتا
5 مهر 92 16:58
به به آقا ایمان مبارک باشه .... به سلامتی واااای چقدر خوب نوشتی ... دقیقا همینجوری بود .... مخصوصا جا گرفتن سر صفش خیلی خنده دار بود ههههههه
مامان یاسمن و محمد پارسا
6 مهر 92 8:57



دسته گلهای نازنینت رو ببوس
آناهیتا مامانیه آرمیتا
7 مهر 92 1:16
چه جالب خاطراتت آشنابودبرام تمامش رونجربه کردم امیدوارم سال تحصیلی برای ایمان جان پرازموفقیت باشه
مامان محمدرهام جون
7 مهر 92 10:31
ااااااااااااااای جونم این پسره نازو ببین ماشالله.راه کشف علم ودانشت هموار خاله جون واقعا یادش بخیررررررررررررررر
مامان نادیا و نلیا
9 مهر 92 11:09
روز مهــر و مـاه مهــر و جشـن فــــرخ مهــــــرگان مهــــر بیفـــــزا ای نگــارِ مــاه چهـــــرِ مهـــربان 10 مهرماه فرخنده جشن باستانی مهرگان , بر شما دوست ایرانی خجسته باد
مامان آوا
10 مهر 92 19:10
جوونی کجایی که یادش بخیر
مامان حوریه
11 مهر 92 12:57
وبلاگ قشنگی دارین چقدر ماجرای مدرسه فرستادن پسرتون با حال بود
مامان 2 بهونه قشنگ برای زندگی
پاسخ
ممنون که بهمون سر زدی
یاس
12 مهر 92 17:00
سلام عزیزم. خوشحال شدم که به وبلاگ ما اومدید. رمز رو برات میذارم و اگه اشکال نداشته باشه لینکت کنم. :-)
مامان 2 بهونه قشنگ برای زندگی
پاسخ
باعث افتخاره عزیزم منم شما رو لینک کردم
مامان نیلوفر
13 مهر 92 18:22
تبریک میگم به آقا ایمان گل. ایشالله یه روز مدرسه رفتن ستایش. واقعا یادش به خیر منو بردی به اون روزا...


مامان فتانه
15 مهر 92 11:37
مااومدیم بایه اپ جدید
مامان هستی شرین زبون
16 مهر 92 8:58
آپم عزیزم با عکس های تولد...
مامان سونیا
16 مهر 92 9:45
وای مــــردم! روزِ ناز کودک است
روز سرمســـــتی و ساز کودک است
کودک است آییــــنه ی دل را صفا
کودک است محصـــولی از عشق ووفا

روز کودک مبارک



عمه ی آتنا
16 مهر 92 10:18
این خنده هایی که طعم عسل می دهند و قلب آسمان را آب می کنند ، ای کاش همیشه در چهره هایتان باقی بمانند !

روز کودک مبارک . . . پرستش کوچولو روزت مبارک
این روز شامل آقا ایمانم میشه؟ ولی مردی شده ماشااله


ممنون همشهری نه عزیزم شامل ایمان نمیشه پسرم میخواد زن بگیره
مامی مهتا
18 آبان 92 12:43
دیر به دیر میای خانومی ..سرت شلوغه ؟؟ دلمون براتون تنگشده