مسافرت تهران هفته اول آذر 91
پنجشنبه 2 آذر به همراه عمو جاسم و خانواده . عمو عبدا... و خانواده رفتیم تهران دیدن عمه شیرین و خانواده چون بابایی ماشین نیاورد قرار بود بابا راننده ماشین عمو جاسم باشه من و پرستش هم اول به انتخاب ایمان رفتیم تو ماشین عمو عبدا... ولی چون پرستش گلم عادت نداشت مدت طولانی یه جا ثابت باشه هی نق میزدو اذیت میکرد تو راه مجبور شدیم جامونو عوض کنیم هر چند که دوست نداشتم ایمان ازم دور بشه ولی ایمان با دوتا پسر عموهاش رفتن تو ماشین عمو عبدا... من وپرستش هم اومدیم تو ماشین عمو جاسم که بابایی هم سهمی در آرام کردن پرستش داشته باشه البته پرستش همچنان کلافه بود
همش یا سرپابود یا کف ماشین بدون کفش و جوراب
رشوه هم کارساز نبود
تو راه وایسادیم برای نهار هوا سردبود پرستش رو پیاده نکردیم
منظره گوشه حیاط شاعرانه بود حیفم اومد عکس نگیرم جمعه بابایی با ایمان و عمو مرادی رفتن انقلاب برای ایمان کتاب بگیرن ما هم رفتیم گیشا برای خرید پرستش رسید جلو این مغازه گفتم الان بهانه همشو میگیره ولی با کمال تعجب فقط لبخند زد و رد شد و رفت جلوی مغازه ... اگه گفتین؟ بعععععععععله جلوی مغازه لاک فروشی وگریه میکرد که من لاک میخوام عمو فرزاد هم خواست براش بخره نذاشتم چون لاک زدنش داستان داره تمام فرش و در و دیوار و لاکی میکنه ماهم که مهمان بودیم فدای اون خنده ات بشم بچه ها چه دنیای بی غل و غش و بی کینه ای دارن چند ثانیه بعد یادش رفت اینم داداش ادریس (پسر عمه ) و عمو فرزاد روز شنبه صبح باران نم نم میبارید ایمان با حمید و نوید رفتن پارک نزدیک خونه عمه شیرین
عمو جاسم - نوید - حمید- ایمان عمو مرادی - ایمان پرستش هم گیر داد که بریم پارک بابایی هم به من گفت تو هم بیا بریم منم سردم بود ولی رفتم . چون بارون اومده بود وسیله ها خیس بودن طفلی بابایی همش وسیله ها رو خشک میکرد که خانوم خانوما راحت بازی کنه نمی دونم چرا تاب بازی دوست نداره به زور سوار میشه ولی عاشق سرسره اس اینجا هم داره به دایره های روی آب نیگا میکرد بارون نم نم میبارید ولی خانومی راضی نمیشد برگردیم
سرباز مملکت یخ زده بود (داداش ادریس) پرستش همچنان مشغول بود
بالاخره خودشو داداش ایمانش رضایت دادن