پرستش پرستش ، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 22 روز سن داره

یه دختر دارم شاه نداره ... یه داداش داره تا نداره ...

اولین مسافرت شمال بچه ها شهریور 92 قسمت اول

1392/9/14 13:54
3,857 بازدید
اشتراک گذاری

 سلام  به دوستای گلم بالاخره طلسم شکسته شد و گزارش سفرنامه آماده شد یعنی آخر آنلاین هستم ها نیشخندنیشخند اگه یه جایی خبرنگار حرفه ای و به روز خواستن بهم اطلاع بدین چون خیلی خیلی آنلاینم نیشخندنیشخند  راستی شهریور وبلاگمون  یکساله شد هوراهوراهوراهوراهورایکساله و سه ماهه که با دوستای نازنینی مثل شما آشنا شدم و کلی زندگیم تغییر کرده خیلی وقتا رفتارهایی با بچه هام داشتم که با دیدن و خوندن مطالب دوستای دیگه فهمیدم رفتارم اشتباه بوده خیلی وقتا آشپزی یاد گرفتم کاردستی یاد گرفتم خیلی اطلاعات جغرافیاییم بالا رفته  از دکوراسیون خونه ی خیلی از شماها الگو گرفتم، از مدل لباس بچه ها ، از طرز رفتار با همسراتون درس گرفتم و خلاصه کلی از نکات مثبت  استفاده کردم امیدوارم منم حتی اگه شده یه ذره برای شما مثبت بوده باشم و این دوستی ها ماندگار و شیرین بمونه قلب                                                                                                                                                     و اما خاطرات سفر که طولانیه و شما مجبور نیستین بخونین چون من دستم گرم بشه  دیگه دست بردار نیستمنیشخند                         

 چهارشنبه ای که فرداش عازم سفر بودیم (6 شهریور 92) همه کارها و برنامه قاطی شد من نوبت دندان پزشکی داشتم 8ونیم شب ، یه مراسم عروسی خودمونی  دعوت  بودیم ،  گوشی نگین(خواهرم )  رو باید میبردیم یه برنامه  روش نصب کنیم ، ماشین رو باید میبردیم معاینه فنی یه کار مهم دیگه هم بود که باید همسری میرفت ولی کنسل شد خلاصه ساعت ده و نیم شب رسیدیم خونه  ، مهمانی عروسی تو حیاط بود ایمان رو هم صدا زده بودن پایین  ما هم  ده دقیقه رفتیم  نشستیم من به خاطر دندونم اصلا حال نداشتم   و بعد اومدیم خونه بدو بدو پی کارهامون ... آخر شب هم بابایی رفت دنبال پرستش و دنیا و نگین (خواهرای خودم ) من تا سه و نیم بیدار بودم مشغول ساک بستن وسواس عجیبی هم دارم موقع سفر دوست دارم خونه ام تمیز تمیز باشه احساس خوبی بهم میده خلاصه 6 صبح از خونه زدیم بیرون ، رسیدیم همدان صبحانه خوردیم دقیق 12 توی جنت آباد تهران  پیاده شدیم  هوس کردیم نهار رو تو پارک بخوریم رفتیم بوستان مهستان  خیلی خلوت و دلنشین بود  

پارک پارک

بعد از استراحتمون رفتیم خونه عمه شیرین ( خواهر شوهرم) عصر هم با ادریس (پسرعمه) رفتیم خرید ، وااااااااااااااااااااااای من عاشق خرید کردن اونم تو تهرانم ،اول برا ایمان کتاب هری پاتر خریدیم بعدش بازار سنتی ستاری بعدش گیشا که مقصد اصلی بود و چون دیر بود و عجله داشتیم مستقیم رفتیم بوتیک هاترا و چند تا مانتو و زیور الات و لاک شبنما و یه فرشته کوچولو دست ساز برای پرستش خریدیم

 

 

 گیشا

سوار ماشین شدیم به طرف  شرق تهران  شانس آوردیم ترافیک روان بود هشت و نیم رسیدیم فرهنگسرای اشراق ، شب خونه سمیرا (دختر برادر شوهرم ) بودیم طفلک با وجود اینکه دستش بد جوری سوخته بود و ما نمیخواستیم بریم خونه شون ولی خودش اصرار کرد، تلفنی کلی قسمم داد که بریم اونجا حتی گفتم برا خواب میایم که عصبانی شد خیلی هم تدارک دیده بود من خیلی عذاب وجدان داشتمناراحت خلاصه طبق برنامه صبح زود با مترو رفتیم جمعه بازار چهار راه استانبول پارکینک پروانه خیلی هیجان داشتیم و طبق شنیده هامون واقعا همون جایی بود که میخواستیم  خواهرا کلی خرید کردن ولی من فقط 5تا روسری خریدم  چون ماشینمون جا نداشت وگرنه کلی دکوری میخریدم  انشاالله دفعه بعد.  خانم های تهرانی اگه تا حالا نرفتین  پارکینگ پروانه حتما حتما همین جمعه برین واقعا جای جالبیه مخصوصا کارای هنری دانشجوهای گرافیک و هنر که اولا هیچ جا ازش پیدا نمیکنی و دوم اینکه مدل چینیش تو بازار نیست و ایرانی ایرانیه و منحصر به فرده تشویقتشویق  

خلاصه ساعت سه از تهران زدیم بیرون تو جاده ترافیک سنگینی بود از فیروز کوه شروع شد یه ماشین سنگین با بارش از لاین مقابل افتاده بود پایین دقیقا دهانه خروجی تونل و تا پلیس راه و جرثقیل اومد و راه رو باز کرد ما چند ساعت تو ترافیک بودیم بعد از اونم ورودی شهر ورسک بود فکر کنم که شیب تندی داشت و لنت ماشینمون داغ کرد و دود ازش بلند میشد مجبور شدیم بزنیم کنار و یک ساعت معطل شدیم البته خیلی از ماشین های دیگه هم این جوری شدن

جاده جاده 

ایمان 

ایمان هم از فرصت استفاده کرد و کتاب هری پاترش رو میخوند  

                                                   قائمشهر 

شب ساعت 10 رسیدیم قائم شهر در صورتی که قرار بود ساعت 7 بابلسر باشیم ولی ترافیک برنامه مون رو به هم زد اصلا قائمشهر تو برنامه مون نبود تا رسیدیم یه نون داغ کباب داغ گیر آوردیم مثل قحطی زده ها شام خوردیم نیشخند بعدش توی پارک مخصوص مسافران چادر زدیم و خوابیدیم 

 

پارک 

صبح زود رفتیم به سوی بابلسر اولین کار اجاره هتل آبارتمان بود  

پرستش طبق حدسیات من اول از دریا میترسید به همین خاطر اول که رفتیم لب دریا من و پرستش همش میگفتیم ما میخوایم خاک بازی کنیم با خاله دریا کاری نداریم (از اسم دوستم به عنوان حربه استفاده کردم ) وقتی موج می اومد و نوشته های ما رو خراب میکرد ما با دست روی موج میزدیم و میگفتیم :     ای خاله دریا باید به عمو فرشاد(شوهر دوستم) بگیم عصبانی بشه برات بعدش پرستش مزد زیر خنده و کم کم خودش رو به آب زد 

دریا 

دریا 

دریا

 

 دریا 

دریا 

دریا  

محصل این عکس منو یاد شکیرا خواننده میندازه نمی دونم چرا ؟؟؟ بابایی هم یاد قبایل سرخپوستی میافتهنیشخند

قایق 

از ایمان کنار دریا زیاد عکس ندارم چون همش توی آب بود و ازمن خیلی دور بود و البته تا راضی شد از دریا بیاد بیرون من قبض روح شدم چون خیلی از ساحل دور شده بود استرساسترسکلافه 

دریا 

دریا 

سواستفاده: این مایو دو تیکه خوشگل رو خودم  دو شب قبل از سفر براش دوختم در عرض دو ساعت خودم خیلی خیلی ازش خوشم اومدمژهبابایی هم کلی ذوق کرد مخصوصا که به تن پرستش هم خیلی خیلی قشنگ بود  گردنبندش رو هم داداش آرش از چین با یه لباس و کفش خوشگل براش آورده بود  

دریا 

دریا

دریا 

دریا 

دریا

دریا 

دریا

دریا 

قربونشون برم من بچه ها حسابی بهشون خوش گذشت مخصوصا پرستش وقتی بهش میگفتم بیا خاک بازی کنیم تعجب میکرد و کلی از ته دل ذوق میکرد غروب به زور از تو آب آوردیمش بیرون  ایمان هم که نگو با دوربین شکاری هم به زور دیده میشد فقط خدا میدونه چقدر استرس ایمان رو داشتم استرس

دریا 

 

 محصلساعت یک و نیم رد شد و پرستش خانووم همه رو خواب کرد با اون همه بازی که لب دریا کرد و بعدازظهر هم نخوابیده بود همگی فکر میکردیم هشت شب میخوابه  ولی میبینین کهتعجب  

دریا 

دریا

ادامه دارد ... 

پسندها (2)

نظرات (23)

مامی مهتا
15 آذر 92 11:16
همیشه به گردش و تفریح هههه اشکا نداره خیلی از ما هم مثل خودت آپدیت هستیم ... خانووووم هنرمند ما باید از شما یاد بگیریم چه مایو قشنگی اگر نمیگفتی هیج کس نمی فهمید که کار خودته عااالی بود ..منتظر بقیه اش هستیم ....
مامان 2 بهونه قشنگ برای زندگی
پاسخ
چوبکاری میکنین
هديه زهرا
15 آذر 92 11:56
سلام عكسهاخيلي قشنگن
مامان 2 بهونه قشنگ برای زندگی
پاسخ
ممنون که بهمون سر زدی
مامان فتانه
15 آذر 92 14:02
مااومدیم با یه اپ جدید
مامان نگار
16 آذر 92 10:05
به به چه عجب معلومه که به پرستش جون خیلی خوش گذشته مخصوصا با اون مایو دو تکه خوشگل مامان دوزش
مامان 2 بهونه قشنگ برای زندگی
پاسخ
جای شما خالی نگار جون رو ببوس
مامان نگار
16 آذر 92 10:08
مامانی در مورد یک ساله شدن وبلاگتون و چیزهایی که از دیگران یاد گرفتین و چیزهایی که به دیگران یاد دادین باید بگم: من که هر وقت به وبلاگ شما سر میزدم نا امید می شدم تعجب نکنین. وقتی می دیدم شما اینقدر هنر مندین و کلی وسایل خوشگل توی خونه درست می کنین و کلی لباسهای خوشگل برای پرستش جون می دوزین من از مادر بودن خودم نا امید می شدم کاش منم بلد بودم برای نگارم لباس بدوزم و وقتی اونو می پوشه لذت ببرم اما امان از بی هنری
مامان 2 بهونه قشنگ برای زندگی
پاسخ
ای بابا نمیدونستم این همه بدم در ضمن خانمی شما در عرصه اجتماع فعال هستی من اگه برم تو اجتماع ازم بپرسن دو دو تا چند تا میشه میزنم زیر گریه
نیلوفر
23 آذر 92 18:28
_____8888888888____________________ ____888888888888888_________________ __888888822222228888________________ _88888822222222288888_______________ 888888222222222228888822228888______ 888882222222222222288222222222888___ 8888822222222222222222222222222288__ _8888822222222222222222222222222_88_ __88888222222222222222222222222__888 ___888822222222222222222222222___888 ____8888222222222222222222222____888 _____8888222222222222222222_____888_ ______8882222222222222222_____8888__ _______888822222222222______888888__ ________8888882222______88888888____ _________888888_____888888888_______ __________88888888888888____________ ___________8888888888_______________ ____________8888888_________________ _____________88888__________________ ______________888___________________ _______________8____________________چه پست پر و پیمونی .چه عکسای خوشکلی .معلومه که خوش گذشته
مامی یلدا و سروش
23 آذر 92 22:27
همه لحظه های پایانی پاییزت ، پر از خش خش آرزوهای قشنگ .. یــلــــــداتون پیشاپیش مبارک
مامی یلدا و سروش
23 آذر 92 22:28
همیشه به گشت و شادی باشه براتون. امیدوارم همه سفر هات بی خطر باشه
مامان 2 بهونه قشنگ برای زندگی
پاسخ
ممنون عزیزم لطف کردی دسته گلاتو ببوس
مامان محمد و ساقی
25 آذر 92 21:21
سلام عزیزم خوبی؟ بچه ها خوبن سفر بخیرحالا چرا اینقدر دیر نوشتی؟خیلی هم طولانی نبود تولد وبلاگت مبارک خوشحالم که نت برات مفید بود.برای من هم مفید بود.خوشحالم که دوستی مثل شما رو دارم مایو خیلی خوشگل شدهاونجا به خاطر این شبیه شکیراست که یه همچین تیپ شنی تو یکی از ویدئوهاش داشته آفرین به آقا ایمان که تو سفر کتاب میخونه خریدات هم مبارک باشه.مخصوصا" اون 5 تا روسری ایشالله همیشه بهتون خوش بگذره و یه خانواده شاد و سلامت باشید
مامان 2 بهونه قشنگ برای زندگی
پاسخ
ممنون که حوصله کردی و همه رو خوندی روسری ها قابل نداره عزیزم
lمامان شیدا
27 آذر 92 0:58
همیشه به گردش خانمی .شکر خدا معلومه که حسابی خوش گذشته . ماشالله به این همه هنر دوست جونی چه مایوی زیبایی . در مورد وب و چیزهایی که از دیگران یاد گرفتی و....تا حالا بهش خوب فکر نکرده بودم راست میگی من هم با خوندن بعضی مطالب از خودم شرمنده میشدم که نکنه مامان بدی هستم و برای دخملی وقت کم میزارم و این برایم تلنگری بود . کلی هم از هنرمندایی مثل شما چیز یاد گرفتم .با غم دوستام قصه خوردم و با شادیشان خندیدم ...خوشحالم که دوستای خوبی مثل شما دارم .
lمامان شیدا
27 آذر 92 9:00
محفل آریاییتان طلایی ، دلهایتان دریایی ، شادیهایتان یلدایی ، پیشاپیش مبارک باد این شب اهورایی روی گل شما به سرخی انار
مامان سویل و اراز
30 آذر 92 14:10
پاییز ثانیه ثانیه می گذرد، یادت نرود این جا کسی هست که به اندازه تمام برگ های رقصان پاییز برایت آرزوهای خوب دارد. عمرت یلدایی، دلت دریایی، روزگارت بهاری ♥ یلدایتان مبارکباد
نیلوفر
30 آذر 92 17:37
روزاتون به سپیدی و زیبایی برف و کانون زندگیتون به گرمای آفتاب تابیده بر برف های زمستانی هر چه از روشنی و سرخی داریم برداریم کنار هم بنشیینیم و بگذاریم که دوستی ها سدی باشند در برابر تاریکی ها یلدایتان رویایی…روزهایتان پر فروغ،شبهایتان ستاره باران!
مامان سونیا
30 آذر 92 19:00
شب یلدا شد و میلاد خوش ایزد مهر / زایش نور از این ظلمت تاریک سپهر شب یلدا شد و بر سفره دل باده عشق / رخ معشوقه و مدهوشی دلداه عشق شب یلدایتان پرستاره و پر خاطره باد
مامي كيانا
1 دی 92 8:59
يلدا مبارك دوست جوني البته با كمي تاخير ايشالا كه شب خوبي رو گذرونده باشيد
مامان 2 بهونه قشنگ برای زندگی
پاسخ
ممنونم به خوشی شما
مامي كيانا
1 دی 92 9:05
فكر كردم ديگه بيخيال اين سفرنامه شدي به به چشممون روشن شد پرستش جو.ن چقدر تو اين عكسهاي لب دريا خوشگل شده مخصوصا با اون مايويي كه شما دوختي محشر شده چه كيفي ميكنه لب دريا قربونش برم و اينكه گفتي قبل سفر دوست داري خونه تميز باشه دقيقا من هم همين وسواس رو دارم دلم ميخواد از باب خونه خيالم راحت باشه آخه آدم از سفر كه مياد خونه تميز بهش آرامش ميده و تازه ميفهمه هيج جا مثل خونه نميشه واي تا قايمشهر اومديد و يه تك پا تشريف مياورديد ساري پيش ما از قسمت خريد سفر خيلي خوشم مياد چقدر براي ما بانوان لذت بخشه خدارو شكر كه براي ايمان جون اتفاقي نيفتاده آخه خيلي از اين موارد سرانجام خوبي نداره خدا رحم كرد ما بيصبرانه منتظر ادامه سفرنامه هستيم
مامان 2 بهونه قشنگ برای زندگی
پاسخ
ممنون که حوصله کردی و همه رو خوندی اتفاقا رو نقشه هر بار ساری رو میدیدم یاد شما میافتادم
mahtab
5 دی 92 11:24
سلام ممنون میشم اگر با دوست کرمانشاهی من و البته همشهری خودتون باب وستی رو باز کنید اینم ادرسش: http://shahpesari.niniweblog.com/
مامان 2 بهونه قشنگ برای زندگی
پاسخ
چشم خوشحال میشم
مامان نیلوفر
6 دی 92 0:10
همیشه به سفرو تفریح! یکساله شدن وبلاگتون و شب یلداتونم مبارک! پرستش توی اون مایو خیلی جیگر شده بود. مامانش اسپند فراموش نشه!
مانلی
9 دی 92 13:10
امیدوارم حسابی خوش گذشته باشه من بزرگ شده ی قایم شهرم
مامان دلنیا
9 دی 92 17:02
سلام مامان پرستش کوچلو.ماشالله دخملتون خیلی نازه.ازچشم بد دورباشه.وبلاگ قشنگی دارین.عکسهای قشنگی گرفتین.همیشه به تفریح.
مهتاب مامان شایلین
18 دی 92 14:44
مامانی من این پستو خیلی وقته خوندم همچنان منتظر ادامش هستم ولی خبری نیست هنوز. الهی از دیدن عکسای پرستش جون کیف میکنم ببین چه ذوقی میکنه لای شنای ساحلمایوش هم که محشره هیشکی نمیتونه بفهمه شما مامان هنرمند دوختی. کاش یه ذره از هنر شما رو ما داشتیم ماشالا به گل پسرت خدا حفظش کنه. منتظر ادامه سفرنامه هستیمااااااااااااا
رهگذر
9 تیر 93 13:47
سلتم همشهری وبلاگ جدابی داری خوشم اومد بچه های گلی داری خدا نگه داره براتون ولی خانمی یه نکته شما که مادر حساسی هستی چرا اجازه دادی ایمان جان بره دریا شنا کنه واقعا اشتباه بزرگی کردی دریا پیش بینی نشده است در عین حال که ارامه وحشتناک هم هست یکی از اشنا های ما شنا گر ماهری بود عریق نجات هم بود در دریا موقع شنا کردن عرق شد دور از جون پسرت خیلی خطرناکه دریا شوخی نیست واقعا دلم هری پایین ریخت با تین کار شما خواهش میکنم دیگه این اشتباه بزرگ را مرتکب نشید ممنون که به حرفهام توجه کردی مادر دو فرزند